عاقبت این نبود
خانه ی سالمندان
خانه ی شما نبود
دیوار بلند غریبی ،
دیوار شما نبود.
شما که پرواز را به جوانی و عشق پر دادی ،
کز کرده در خانه فراق ،
پرواز شما نبود
شما که با انگشت کوچکت
عسل به دهان ما ریختی ،
آواز های دور و تلخ ،
آواز شما نبود
شما که بچه ها را
روزهای آفتاب و تعطیل
به مدرسه وسینما می بردی
نمایش به مرگ نشستگاه
نمایش شما نبود.
شما که گل به سر عروسان عاشق ریختی
زمستان سرد و تنها
فصل شما نبود
ما که روز اول عید
به سفره و ماهی ،
در انتظار عیدی شما بودیم
عید شما ،
در خانه سالمندان نبود
جای شما
در اول کتاب بود و ...
آغاز نوشتن را
با صدای شما آغاز کردیم
جای شما در کاغذ کاهی گم شده در باد نبود
عاقبت کشت زار سبز
این گونه نبود
خانه سالمندان
خانه شما نبود